کربلا؛ نقطهی عطف تقابل تمدن اسلامی با تمدن جاهلی
حبیب از نظر سلوک و حضور در عوالم غیب تا آنجا جلو رفت که کِشی در کتاب رجال خود مینویسد: میثم تمّار بر اسب خود سوار بود روبهروی مجلس بنی اسد با حبیب بن مظاهر که او نیز سواره بود برخورد، با همدیگر به گفتگو پرداختند. سپس حبیب آنچه برای میثم در آینده پیش خواهد آمد را بازگو کرد و گفت: گویا میبینم بزرگمردی که موی جلوی سرش ریخته، نزدیکی دارالرزق خربزه میفروشد، میبینم در راه محبت به خاندان پیامبرش به دار آویخته شده و شکمش را بر فراز چوبه دار شکافتهاند.
میثم نیز از آنچه برای حبیب پیش خواهد آمد خبر داد و گفت: من هم مرد سرخ رویی را میشناسم که برای او دو گیسوان است، برای یاری فرزند پیامبرش نهضت نموده و کشته میشود و سرش در کوفه جولان داده خواهد شد. سپس از یکدیگر جدا شدند. اهل مجلس که ناظر این گفتگو بودند گفتند دروغگوتر از این دو تن ندیدهایم.
هنوز آن جمع متفرق نشده بودند که رُشید هُجری سررسید و سراغ آن دو را گرفت، گفتند از هم جدا شدند و آنچه شنیده بودند را برای او گفتند. رُشید گفت: خدا میثم را رحمت کند که فراموش کرده بگوید: آن کس که سرش را میآورد- سر حبیب را- صد درهم اضافهتر از بقیه به او میدهند. این را گفت و رفت و اهل مجلس گفتند: به خدا سوگند این از آن دو دروغگوتر است.
آن قوم بعداً گفتند: چیزی نگذشت که میثم را دیدیم بر در خانه عمر بن حریث به دار آویختند و سر حبیب را با همان دو گیسوانش که به به زین اسب بسته بودند به کوفه آوردند.[3][3] از این واقعه میتوان پیبرد برای شکلگیری جبههای که اهل البیت(علیهم السلام) مدیریت میکنند چه مردانی با چه رازهایی باید در صحنه باشند و راز پایداری و ثمردهی جبههای که امام حسین(علیه السلام) در تاریخ گشودند به جهت حضور مردانی چون حبیب است.(ادامه دارد.)