'گل باغ فاطمه
در باغهای احساس زمین، گلها، رنگ سرخ گرفتند.
چهره زرد عشق، به سیلی شاهد شهادت، سرخ شد.
بهار، نوید آمدن گل همیشه بهاری، به باغ فاطمه علیهاالسلام آورد؛ گلی که با شکستن، نمیشکند و با چیدن، شاخه میدهد.
نوید آمدن مردی که با کشتن، نمیمیرد؛ بلکه با خونش زندگی میبخشد دین محمد را.
پیش از تو…
پیش از تو، عشق یا نبود یا اگر بود، سرخ نبود.
پیش از تو، زندگی ارزش دل بستن نداشت.
پیش از تو، کودکی در آغوش مادرش، عشق را با اشک مادر نمیآموخت.
تو، حسین فاطمهای؛ تفسیر عشق خدا به آفریدههایش و تمرین عشق بنده، به آفریدگارش. تو تمام دوست داشتنی.
چه کسی صدایم میکند؛ حسین؟!
به نام تو مینازم، وقتی صدایم میکنند، از نامت خجالت میکشم. نمیدانم این چه شوقی است! چه کسی است صدایم میکند: «حسین» و تنم برگ خزان میشود و میلرزد؟
چه کسی است صدایم میکند: «حسین» و اشکم بیاختیار میریزد.
نامم ببر و همنام تو بودن را یادم ده.
امیر عشق!
امیر عشق کائنات، آسمان آبی دلدادگی! بهار آمدنت، نوید زندگی عاشقانه است.
کودکیات هم بوی شهادت میدهد. کودکیات هم نوید اشک میدهد.
امیر اشکهای بیپایان! بیتو گریه کردن، معنی ذلت است و با تو فریاد اعتراض به هرچه طاغوت، امیر اشکهاست.
بهانه اشکهایم باش تا باران شود و ترس را از مزرعه وجودم بشوید.
میخواهم آفتابگردان عشق بکارم.
یا حسین!
خاک اگر فصل بهار را «یا حسین» نگوید، جانش گرم آفتاب نمیشود. دانه اگر آب را با «یا حسین» ننوشد، جوانه نمیدهد. سنگ اگر نام «حسین» نبرد، زیر سم اسبان و پای ستوران میشکند. باران اگر عزادار «حسین» نباشد از تقدیر ابر، رها نمیشود، رود اگر نیت سفر کربلا نکند، کوهها را نمیشکافد.
هرجا جهادی است، هر جا مبارزهای است، هرجا ذرهای میل آفتاب میکند، نام تو را میگوید: «یاحسین!»
جگرگوشه فاطمه علیهاالسلام
در گوش بهار، اذان بگویید! سوسن فاطمه را به آغوش محمد برسانید!
کودکی با قنداقهای از سوسن، آمده تا همبازی سجده رسول خدا شود.
طبیب کوچکسالی، دارد غم ناامیدی بشر را درمان میکند.
حسین، بزرگ خواهد شد و از کودکی خواهد گذشت؛ ولی جگرگوشه فاطمه خواهد ماند.
حسین، قد خواهد کشید و سرور جوانان بهشت خواهد شد. حسین علیهالسلام معنای بهار است؛ سرخی لاله، سبزی آزادگی سروها و آبی مهربانی مشکهای آب… .