خدایا
30 دی 1394 توسط زهره مانده گاری اندانی
خدایاتورا غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم/وتورا بخشنده پنداشتم و گناه کار شدم/
تورا وفادار دیدم و هرجا که رفتم بازگشتم/تورا گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم/
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟
خدایا قصه وکالت را زیاد شنیده ام!
اما قصه ی وکیلی چون تو را نه…
تو که وکیل باشی همه ی حق ها گرفتنی است
پرونده ای که وکیلش باشی قصه اش ستودنی است…
از روزی که ایمان آورده ام،تووکیل منی و تنها پناهم و تو پرده از رازی بزرگ برداشتی، رازی که اسمش را میدانستم اما رسمش را…
رازی به نام (توکل)
توکل قصه ای است که از روز ازل برایمان خواندی و گفتی در هر تاریکی و پیچ و خم دنیا وحتی در تمام لحظات روشنایی،دستانت دردست من است نگران نباش و به من اعتماد کن
توکل توکل و فهمیدم
حسبنا الله و نعم الوکیل