نیایش
ای بزرگ، ای حکیم! یاری ام کن و دیدگان مشتاقم را به نور دانش روشن فرما.
خدایا! تا اینجای راه را اگر با چشم بسته آمده ام، کودکی بوده ام و کودکی کرده ام، اما اینک خوب می دانم که دیگر وقت خواب نیست، وقت بازی و بی خبری نیست. به روشنی می بینم که رهرو راهی هستم به امر زمان، و راه را باید که من برگزینم.
ای امید من! یاری ام کن، دستم بگیر، راهم بنما. علمی عطایم کن که بدان راه را از بیراهه بازشناسم. با کسانی آشنایم کن که آشنای راهند. یاری ام کن که بدانم که چه باید بخواهم، و بدانم که چگونه باید به آنچه می خواهم برسم.
ای داناترین! مرا از چشمه علم و دانایی جرعه ای بنوشان تا بدان حیات جاودانه بگیرم.
الهی! شوق دانستن آرام و قرارم ربوده است. به تشنه ای می مانم که در عطش دانستن قدم به قدم خاک را می گردد. آبی می خواهم زلال و گوارا و نه سرابی خشک و خیالی.
ای همه هستی من! علمی عطایم کن که بال پروازم شود. دانشی به من بیاموز که مرا به تو برساند. با عالمی همراهم کن که همراهی اش عشق تو را در وجودم بیفروزد؛ عالمی که راه رسیدن به تو را بشناسد. معلمی که خود شیفته تو باشد و مرا به سوی تو بکشاند و نه آنکه شیفته دنیا باشد و مرا به سوی دنیا بکشاند.
ای مهربان! مرا به سوی خود بخواه و از راه رسیدن به خودت آگاهی ام ده.
الهی! بسیارند کسانی که خوب ها را می شناسند و بدها را هم. راه را می شناسند و بیراهه را هم. به بایدها عالمند و به نبایدها هم و چه قدر به این دانسته ها دلخوش دارند. اما خوشا کسانی که فقط دانستن را نمی طلبند.